رفتار یک رهبر خوب با تیم کاری چگونه است؟
یک رهبر خوب سعی میکند، شرایط و مسیر واقعی کسب و کار را درک کند و تیم خود را تحت فشار قرار ندهد. در حقیقت یک رهبر باید در شرایط سخت و پیچیده تیم خود را هدایت کند تا بتوانند در یک بازه زمانی محدود، وظایف محوله را با بهترین نتایج ممکن به انجام برسانند.
اکوسیستم – مسئله چالش برانگیز این است که بتوان تفاوت خیلی سخت، غیرمحتمل و واقعا غیرممکن را درک کرد. ممکن است تیم کاری شما موضوعی را غیرممکن بدانند، در حالی که مسئله فوق ممکن است خیلی سخت یا غیرمحتمل باشد و این بدان معنا نیست که قابل اجرا نباشد.
یک رهبر خوب باید تیم را به چالش فکری بکشاند، بنابراین سوالاتی بپرسید که آنها را وادار به تفکر عمیق کنید و آنان را تشویق نمایید که راه حلی پیدا کنند که به کارآمدی آن ایمان دارند. از تیم کار خود بپرسید که برای موفق شدن به چه چیزهایی نیاز دارند، نه اینکه چرا مسئله را غیر ممکن میدانند. در واقع باید تیم را به ذهنیت میتوانیم برسانید تا بتوانند از سختترین چالشها را پشت سر بگذارند.
رهبری به شیوه ملکه انکار
باید واقع بین باشید و تیم خود را نیز واقع بین نگهدارید و در عین حال، قبل از آنکه به آنان فشار کاری زیادی را وارد کنید، تشخیص بدهید که چه چیزی غیرممکن است. در صورتی که تیم خود را مجبور کنید به نتایج غیرممکن دست یابند، تنها باعث ناامیدی و سرخوردگی آنها میشوید. باید فضایی را فراهم کنید که در آن اعضای تیم از عقب نشینی نترسند و فقط بطور کورکورانه به اجرای برنامههای تحمیلی فکر نکنند.
مطالعاتی که در مورد پروژههای شکست خورده انجام شده است، نشان میدهد که در 70 درصد موارد، تیمها از قبل پروژه را شکست خورده میدانستند، اما رهبران نگرانیهای آنان را نادیده گرفتند. سعی کنید جزو رهبرانی نباشید که سرشان را زیر برف میکنند و فقط قصد دارند به آمار و ارقام بهتری دست پیدا کنند؛ زیرا در این صورت رهبری شما به سبک کلئوپاترا خواهد بود، ملکه انکار.
اما این بدان معنی نیست که هر زمان تیم شما انجام یک پروژهای یا زمان تحویل آن را غیرممکن دانست، به حرف آنها گوش دهید؛ بلکه باید قضاوت درستی داشته باشید. محدودیتهای واقعی را بشناسید و به شواهد غیرکلامی و نگرانیهایی که به وضوح نشان میدهد، اعضای تیم اعتقادی به این مسیر ندارند، توجه نمایید.
گاهی رهبران میتوانند خود را قانع کنند که یک هدف غیرممکن، دست یافتنی است، به ویژه زمانی که این هدف برای آنان حائز اهمیت باشد؛ در این شرایط باید بیشتر دقت کنید زیرا علاقه و تمایل شخصی شما به امکان پذیر بودن اهداف میتواند باعث شود که حقایق را نبینید.
یک مثال واقعی
گوردون تردگل (کارآفرین و کارشناس رهبری) میگوید: سالها پیش که در کشور هلند بودم، روی پروژهای کار میکردم که قرارداد آن، شرایط سختی را به ما تحمیل میکرد. برای جلوگیری از زیان، مجبور بودیم در مدت چهار ماه پروژه را به اتمام برسانیم. برآوردهای اولیه حاکی از آن بود که تکمیل کردن پروژه 12 ماه زمان میبرد، ولی میدانستیم که تا حدودی میتوانیم کار را فشردهتر انجام دهیم. هنگامی که براساس برنامه ریزی جدید شروع به کار کردیم، رئیس یک ضرب الاجل چهار ماهه برای ما مشخص نمود و دستور داد برنامهها را مطابق با این زمان تنظیم کنیم. از اینرو برنامهای را طراحی کردیم که از نظر تئوری ممکن بود، ولی مستلزم این بود که تمام اعضای تیم، کار خود را بدون هیچ نقصی انجام دهند و کمی هم شانس بیاوریم. البته تکیه به شانس هیچ وقت استراتژی قابل اعتمادی برای رسیدن به موفقیت به حساب نمیآید؛ در نهایت نتوانستیم در مهلت مقرر کار را به انجا برسانیم و مجبور شدیم برنامه ریزی جدیدی برای پنج ماه آینده داشته باشیم و این امر منجر به دلسردی و ناامیدی همه اعضای تیم شد. من از این پروژه درسهای زیادی را آموختم، مثلا اینکه گاهی هیچ مقدار پولی نمیتواند موفقیت کامل شما را ضمانت کند.
یک رهبر خوب باید اعضای تیم خود را در برابر فشار زیاد محافظت کند و از آنها انتظار غیرواقعی نداشته باشد. باید به نگرانیها و دغدغههای اعضای تیم توجه کنید، نه اینکه منکر آنها شوید؛ زیرا در این صورت شکست پرهزینهای را برای کسب وکارتان رقم خواهید زد.
ارزانترین و سریعترین راه رسیدن به یک هدف این است که از همان ابتدا، تمام کارها را درست پیش ببرید.
نظرات