لندم یک شبکه اجتماعی روی بستر موبایل بود که کاربران توسط آن به راحتی می توانستند، لوازم فیزیکی خود را با دوستانشان به اشتراک بگذارند.
از داستان شروع پلتفرم، ایده اولیه و ارزشی که تولید میکرد بگویید.چه کمکی از آواتک گرفتید ؟
لندم شبکه اجتماعی است که به افراد کمک می کند تا وسایلی را که به صورت موقتی به آنها نیاز دارند (مثل دریل برای ایجاد سوراخ بر روی دیوار) را از دیگران به امانت بگیرند. لندم به افراد کمک می کرد تا بدین صورت در هزینهشان صرفه جویی کنند.
استارتاپ ما تقریبا ۸ ماه بصورت منسجم فعالیت داشت. ما بصورت یک ایده وارد سایکل اول آواتک شدیم و بصورت رسمی اولین روز لندم اولین روز سایکل یک آواتک بود.
ایده لندم برای شریک من محمد سجاد فلاح بود که به چند سال گذشت بازمیگشت. چند سال پیش در دانشگاه وقتی همه داشتند از سایت دانشگاه به صورت هم زمان یک سری فیلم تکراری رو دانلود می کردند، آنجا بود که این ایده شکل گرفت:
«میشود با کمک یک برنامه، افراد بگویند چه چیزهایی را دارند و بقیه چیزهایی را که به کارشان میآید از همدیگر بگیرند.»
بعد از آن شریکم اولین روزهای کاریاش را به کمک قرض گرفتن وسایلی که بلااستفاده در خانه اقوامش مانده بود راه انداخت. من هم بعد از مدتی با او شریک شدم (البته بدو امر برای کار دیگری بود اما بعد از اینکه دیدم آواتک با ایده جالب دوستم در لندم شروع به کار کرده است، وارد این مسیر شدم). ایده لندم به نظر خیلی هیجان انگیز آمد و کار با ارزشی بود. ارزشش را داشت که آدم عمرش رو پای این بگذارد. ما وارد آواتک شدیم و قبول شدیم. آواتک به عنوان یک شتابدهنده برای ما یک فضای کاری مناسب را فراهم کرد که توانستیم با آن در شرایط مناسب و آسوده خاطری کار کنیم و همزمان با سایر کارآفرینان تعامل داشته باشیم.
در چنین فضایی توانستیم با دعوت از افراد مختلف ایرانی و خارجی نتورک خودمان را راحتتر توسعه دهیم. همچنین آواتک کارگاه های مختلفی برای ما می گذاشت تا سطح علمیمان افزایش پیدا کند. بدین ترتیب این موضوع باعث شد تا با روشها و ابزارهایی که در دنیا خیلی مرسوم بود ولی ما از آنها خبری نداشتیم، آشنا شویم.
آیا پلتفرم شما مشکل قانونی نداشت ؟
زمانی که روی پروژه فعالیت میکردیم مشکل قانونی خاصی که بخواهد توجه ما را به جلب کند نداشتیم. ولی یکی از مشکلاتی که ما در یکی از مدلهای MVP لندم داشتیم که در آینده می توانست برای ما احتمالا دردسرساز بشود، وصل کردن آدمهای نزدیک به هم بود که البته جامعه کاربریمان آنقدر بزرگ نشد تا مشکلی ایجاد کند.
البته مشکلاتی مثل دزدی ممکن بود اتفاق بیافتد. برای همین جامعه لندم رو محدود به آدمهایی کردیم که کاربر آنها را میشناخت. مثلاً افراد همدانشگاهی یا کسانی که در یک فضای مشترک با هم کار میکنند.
آیا کالایی که قرض داده میشد از طرف لندم ضمانتی از نظر کیفیت در بازپسگیری داشت؟
کالاهایی که امانت داده میشد از طرف ما هیچگونه کنترلی نمیشد و فقط کار اتصال آدم ها را بر عهده داشتیم. البته برای این داستان در آینده برنامههایی را متصور بودیم که فقط در حد فکر بود (کارهایی چون بیمه کردن کالا ها و نظارت روی آنها و …).
اعضای تیم شما چند نفر بودند و چه تخصصهایی داشتند؟
اعضای تیم ما در ابتدا ۳ نفر بود و بعد از مدتی ۲ نفر شدیم و در مرحلهای هم به ۷ نفر رسیدیم که تخصصهای مختلفی مثل مسول فنی، گرافیست، بازاریاب، مدیرمحصول و برنامه نویس اندروید را در تیم داشتیم.
دلیل اصلی فروپاشی لندم چه بود ؟ چه شد که فهمیدید دیگر نباید ادامه بدهید؟
اگه بخواهم در مورد اینکه چه شد شکست خوردیم بگم خو داستانی طولانی است شامل لیستی طولانی از اشتباهات فراوان … ؛ لیستی که همه جا میشود تحت عنوان دلایل شکست استارتاپها دید و شاید ما ۸۰٪ آنها را داشتیم و تجربه کردیم.
مثل اینکه کار ما پول ساز نبود، تیم را زود بزرگ کردیم، بیدلیل چرخش(Pivot) کردیم، کند بودیم و …
ولی بعد از آن داستان چیزی که من باور دارم این بود که دلیل اصلی شکست لندم یک جورایی ادامه ندادن لندم توسط من و شریکم بود تقریبا دو ماه بعد از خروج از آواتک دیگر پولی دیگه نداشتیم، تیم رو فرستادیم تا بروند، یک پیشنهاد مالی را که به نظرمان احمقانه بود، رد کردیم (که شاید زیاد هم برای ما بد نبود) و در نهایت گفتیم که لندم را بصورت پارت تایم ادامه می دهیم اما این اتفاق نیفتاد و کم کم لندم هم تمام شد. خلاصه اینکه موسسهای لندم نخواستند تمامی هست و نیستشون را برای لندم بگذارند و به همین سادگی آن را تمام کردند.
چه کاربرانی را جذب کردید و چقدر در match روی پلتفرم موفق بودید ؟
ما سه نرم افزار درست کردیم. در نرم افزار اول که به صورت پایلوت لانچ شد، جامعهای بین ۵۰ تا ۱۰۰ نفر عضو شدند. یکسری مچ (match) در پلتفرم اتفاق افتاد. آن جامعه البته بسیار کوچک بود و عملاً بخش بزرگی از آن بچههایی بودند که در آواتک مشغول به کار بودند.
اپلیکیشن دوم ما یک پیوت اساسی داشت که البته پیوت اشتباهی بود. ما آمدیم و به صورت عمومی آن را عرضه کردیم و کلی آدم را سمت پلتفرم آوردیم و بسیاری آن را نصب کردند اما عملاً فایدهای نداشت چرا که مچ شدن (matching) خاصی در آن رخ نداد.
پیوت سوم ما در جامعههای دانشگاهی بود (مثل دانشگاه علم وصنعت که سعی کردیم در هر دانشکده آن این اپ را عرضه کنیم) که البته به اواخر لندم و نهایتاً ادامه نیافتن آن باز میگشت.
تیم ما آنقدر که باید سریع باشد، سریع نبود و ما خیلی درگیری حواشی میشدیم و مدت زیادی را روی توسعه محصولمان گذاشتیم. البته در ابتدا سعی میکردیم مشتریها را شناسایی کنیم تا نیازها را بفهمیم ولی به هر شکل، روش سوال پرسیدن، مصاحبه کردن و از همه مهمتر نتیجه گرفتنمان از دادهها هم اشتباه بود.
مرحله شناسایی مشتری مرحلهای است که افراد قبل از آنکه بخواهند در یک استارآپ محصولی را توسعه بدهند شروع به صحبت با افراد مختلف میکنند. یکی از کتابهای خوب راجع به این موضوع برای آنکه بفهمید چگونه از دیگران سوال بپرسید و با آنها مصاحبه بکنید، کتاب The Mom Test است.(momtestbook.com)
ما در آن مرحله شروع به مصاحبه با آدمها کردیم؛ حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر مصاحبه رو در رو داشتیم (جدا از اینکه یکسری نظرسنجی انجام دادیم که البته آنها ارزش چندانی نداشت). در این حین خطاهایی داشتیم. مثلاً برای پلتفرمی مثل ما این تعداد مصاحبه عدد بسیار کمی است و ما باید تا حدود ۱۰۰ نفر را مصاحبه میکردیم. و اینکه زمانی میشد از این مصاحبهها استنتاج کرد که شما به جایی برسید که نتایج مصاحبه تقریباً تکرارشونده است. اتفاقی که برای ما نیافتاد. شاید حتی بعضاً سوالاتمان با خطا همراه بود. بنابراین میتوان گفت شناسایی مشتریان ما ارزشمند و قابل اتکا نبود.
منبع: http://armansafayi.com/%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%85/